تازه کار به این جا ختم نمیشه و به محل کار هم ربط پیدا میکنه. خانواده و اطرافیان به شما میگن، شرکتتون داره از تو سوء استفاده میکنه و حقوق ثابت کمی به تو میده. برو سر یک کارِ نون و آب دار دیگه!…پس نتیجه این میشه که کارفرما آدم بدی است و داره از کارمندانش بیگاری میکشد.
از یک طرف فروش کم و نگرانیهای محل کار و از طرف دیگر حرفهای خانواده و اطرافیان، احساسات بد شما را هر روز بیشتر و بیشتر میکند.
در نتیجه هر روز شرایط سختتر میشود. همان فروشهای قبلی هم کمتر و کمتر میشه. کمکم باور میکنید که کارفرما، محصولی که میفروشید به اندازه کافی خوب نیست و شروع میکنید به سفارش کردن به دوستان و اطرافیان برای پیدا کردن یک کار دیگه .
حالا از کار بیزار شدید، انرژی و انگیزه قبلی را هم ندارید، فروشتان نه تنها افزایش پیدا نمیکنه بلکه هر روز کمتر هم میشه و مورد بازخواست مدیران شرکت قرار میگیرید، استرس شما بیشتر میشه و خلاصه هر روز زندگی برای شما سختتر و سختتر میشه. ترسها هم به سراغ شما میآیند و هر روز شرایط بدتر و بدتر میشه.
البته متاسفانه تعداد زیادی از مدیران هم به آموزش پرسنل خود اهمیت نمیدهند یا به این اعتقادند که نباید برای پرسنل خود، هزینه کرد، چون تعهدی به ماندن در این شرکت ندارند و ممکن است که ما را ترک کنند…
در نهایت کار قبلی را رها میکنید یا خدای نکرده اخراج میشوید، کار جدید و دوباره همین ماجرا تکرار میشود. چرا؟…
چون شما باز هم همان روش قبلی را ادامه میدهید بدون هیچ تغییری در نگرش.
آنتونی رابینز جمله جالبی داره:
معنای حماقت این است که همان کارهای همیشگی را انجام دهیم ولی توقع نتایج جدید داشته باشیم.
اما هنوز هم مسئولیت فروش کم خود را به عهده نگرفتهاید و تا مسئولیت پذیر نباشید، باور نمی کنید که خودتان باید کاری برای بهبود شرایط انجام دهید و دائم منتظرید که شرایط بیرون تغییر کُند!…
تا وقتی که نسبت به اتفاقات اطراف خود، واکنشتان را تغییر ندهید، آن اتفاق باز هم در زندگی شما نمایان خواهد شد.