۵ ترفند «فروش عصب-محور» که مشتری را پشت تلفن هیپنوتیزم میکند
مقدمه: چرا بهترین استدلالهای شما بیاثر هستند؟
شما محصول فوقالعادهای دارید. تمام ویژگیها، مزایا و آمار و ارقام را مثل کف دستتان میشناسید و با شور و حرارت برای مشتری توضیح میدهید. اما در کمال ناباوری، در انتهای مکالمه با جمله سرد «باید در موردش فکر کنم» مواجه میشوید. مشکل کجاست؟ مشکل اینجاست که شما در حال صحبت با بخش منطقی مغز مشتری هستید، در حالی که تصمیمات اصلی خرید در جای دیگری گرفته میشود.
تحقیقات علوم اعصاب (Neuroscience) ثابت کرده است که ۹۵٪ از تصمیمات خرید ما در بخش احساسی و ناخودآگاه مغز شکل میگیرد. فروش عصب-محور (Neuro-Selling) علم هدف قرار دادن مستقیم همین بخش تصمیمگیرنده است. این مقاله به شما پنج ترفند عملی و علمی یاد میدهد که با استفاده از آنها میتوانید مکالمات تلفنی خود را از یک ارائه منطقی خستهکننده، به یک تجربه احساسی و متقاعدکننده تبدیل کنید.
ترفند اول: مغز اجتماعی مشتری را با «تقلید آگاهانه» فعال کنید
«چرا ناخودآگاه به کسانی که شبیه ما هستند اعتماد میکنیم؟»
در مغز ما شبکهای از سلولهای عصبی به نام «نورونهای آینهای» (Mirror Neurons) وجود دارد. وظیفه این نورونها تقلید و درک رفتار دیگران است. وقتی شما رفتار کسی را تقلید میکنید، مغز او به صورت ناخودآگاه سیگنال «این فرد شبیه من است، پس میتوانم به او اعتماد کنم» را دریافت میکند. در تماس تلفنی که هیچ زبان بدنی وجود ندارد، قدرتمندترین ابزار شما برای این کار، صدای شماست.
تقلید آگاهانه به معنای کپیبرداری ناشیانه نیست، بلکه هماهنگسازی ظریف است. به سه جنبه کلیدی در صدای مشتری گوش دهید و خود را با آن هماهنگ کنید:
سرعت صحبت (Pace): اگر مشتری آرام و شمرده صحبت میکند، شما نیز سرعت خود را کم کنید. اگر تند و پرانرژی است، شما هم ریتم خود را تندتر کنید.
تن صدا (Tone): آیا صدای او قاطع و محکم است یا نرم و دوستانه؟ سعی کنید تن صدای خود را به او نزدیک کنید تا یک هارمونی شنیداری ایجاد شود.
کلمات کلیدی: به کلمات یا عباراتی که مشتری به طور مکرر استفاده میکند دقت کنید و آنها را در جملات خود به کار ببرید. اگر مشتری میگوید «ما دنبال یک راهکار جامع هستیم»، شما نیز در ادامه بگویید: «دقیقاً به همین دلیل این محصول یک راهکار جامع برای شماست.»
این هماهنگی صوتی، بدون اینکه مشتری متوجه شود، یک پل اعتماد فوری بین شما میسازد و مقاومت اولیه او را در هم میشکند.
ترفند دوم: با داستانسرایی، مرکز پاداش مغز را روشن کنید
«چگونه یک داستان خوب، مغز را وادار به ترشح دوپامین میکند؟»
وقتی شما لیستی از ویژگیهای محصولتان را ارائه میدهید، بخش تحلیلی مغز مشتری فعال میشود که انرژی زیادی مصرف کرده و خستهکننده است. اما وقتی یک داستان تعریف میکنید، اتفاق شگفتانگیزی رخ میدهد: مراکز احساسی و پاداش مغز فعال شده و انتقالدهنده عصبی دوپامین (Dopamine) ترشح میشود. دوپامین نه تنها حس لذت و هیجان ایجاد میکند، بلکه تمرکز و حافظه را نیز به شدت تقویت میکند.
به جای گفتن «نرمافزار ما بهرهوری را ۳۰٪ افزایش میدهد»، یک داستان تعریف کنید:
«اجازه بدهید داستان یکی از مشتریانمان، شرکت X را برایتان بگویم. آنها دقیقاً در جایگاه امروز شما بودند و هر ماه دو روز کامل را صرف گزارشگیریهای دستی میکردند. مدیر فروششان، آقای اکبری، همیشه از این کار کلافه بود. هفته اولی که از نرمافزار ما استفاده کردند، آقای اکبری با ما تماس گرفت و با هیجان گفت که توانسته تمام گزارشها را در کمتر از یک ساعت آماده کند و برای اولین بار در طول سال، آخر هفته را کنار خانوادهاش بوده است.»
این داستان کوتاه، یک تصویر ذهنی واضح میسازد، احساسات (کلافگی، هیجان، آرامش) را درگیر میکند و منفعت محصول شما را به یک نتیجه انسانی و ملموس تبدیل میکند. مغز مشتری این داستان را فراموش نخواهد کرد.
ترفند سوم: درد را بزرگنمایی کنید تا حس ضرورت ایجاد شود
«مغز برای فرار از درد، دو برابر بیشتر از کسب لذت انگیزه دارد.»
یکی از قدرتمندترین اصول اقتصاد رفتاری، «نفرت از زیان» (Loss Aversion) است. مغز انسان به گونهای طراحی شده که برای جلوگیری از یک ضرر احتمالی، بسیار بیشتر از به دست آوردن یک منفعت مشابه، انگیزه پیدا میکند. فروشندگان معمولی روی مزایا تمرکز میکنند، اما فروشندگان عصب-محور، ابتدا «درد» ماندن در وضعیت فعلی را برای مشتری شفاف میکنند.
وظیفه شما این است که با سوالات هوشمندانه، هزینههای پنهان مشکل فعلی مشتری را آشکار کنید.
فروشنده معمولی: «با محصول ما میتوانید در زمان صرفهجویی کنید.»
فروشنده عصب-محور: «در حال حاضر، تیم شما هر هفته چند ساعت را صرف انجام این کار به صورت دستی میکند؟ اگر این زمان را در هزینههای حقوق و دستمزد ضرب کنیم، این مشکل هر ماه چقدر برای شرکت شما هزینه دارد؟ اگر این روند ادامه پیدا کند، در شش ماه آینده چه فرصتهای دیگری را از دست خواهید داد؟»
با این سوالات، شما مشکل را از یک «مزاحمت کوچک» به یک «هزینه بزرگ و رو به رشد» تبدیل میکنید. این کار، بخش مربوط به ترس و بقا در مغز (آمیگدال) را فعال کرده و یک حس ضرورت فوری برای تغییر ایجاد میکند.
ترفند چهارم: با «اثر لنگر»، درک مشتری از قیمت را مدیریت کنید
«چگونه عددی که اول میگویید، تمام مذاکره را شکل میدهد؟»
اثر لنگر (Anchoring Effect) یک سوگیری شناختی است که طی آن، مغز به اولین اطلاعاتی که دریافت میکند (لنگر) بیش از حد تکیه میکند. در فروش تلفنی، شما میتوانید از این اصل برای مدیریت درک مشتری از ارزش و قیمت استفاده کنید.
قبل از ارائه قیمت اصلی، یک لنگر قیمتی بالا ایجاد کنید.
روش اشتباه: «قیمت این دوره آموزشی ۵ میلیون تومان است.»
روش عصب-محور: «بسیاری از شرکتها برای برگزاری چنین دورهای به صورت خصوصی برای کارمندانشان، مبلغی حدود ۲۰ میلیون تومان هزینه میکنند. اما ما این فرصت را فراهم کردهایم که شما بتوانید با ثبتنام در دوره عمومی ما، به تمام این محتوا فقط با ۵ میلیون تومان دسترسی داشته باشید.»
در سناریوی دوم، مغز مشتری ابتدا روی عدد ۲۰ میلیون تومان لنگر میاندازد. در مقایسه با آن، قیمت ۵ میلیون تومان بسیار منطقی و حتی یک فرصت عالی به نظر میرسد. شما قیمت را تغییر ندادهاید، بلکه فقط چارچوب ذهنی مشتری را برای ارزیابی آن تغییر دادهاید.
ترفند پنجم: با ایجاد حس مالکیت، تصمیمگیری را ساده کنید
«وقتی چیزی را “مال خود” تصور میکنیم، ارزش بیشتری برای آن قائل میشویم.»
مغز انسان بین تصور داشتن چیزی و واقعاً داشتن آن، تفاوت کمی قائل است. وقتی شما بتوانید مشتری را وادار کنید که استفاده از محصول یا خدمات شما را در آینده تصور کند، اثر مالکیت (Endowment Effect) فعال میشود. این اثر باعث میشود افراد برای چیزی که احساس میکنند به نوعی به آنها تعلق دارد، ارزش بیشتری قائل شوند.
از کلماتی استفاده کنید که این تصویرسازی ذهنی را تقویت کند:
به جای: «اگر این نرمافزار را بخرید…»
بگویید: «تصور کنید شش ماه از امروز گذشته و شما هر روز صبح با باز کردن نرمافزارتان، تمام آمار فروش را در یک نگاه میبینید. چه حسی به شما میدهد؟»
به جای: «این دوره به شما کمک میکند بهتر بفروشید.»
بگویید: «وقتی هفته آینده در تماسهایتان از این تکنیکها استفاده کنید، اولین تغییری که در واکنش مشتریانتان خواهید دید چیست؟»
این سوالات، مشتری را از یک ناظر غیرفعال به یک کاربر فعال در ذهنش تبدیل میکند. او ناخودآگاه شروع به ساختن یک آینده مثبت با محصول شما میکند و در نتیجه، دست کشیدن از آن برایش سختتر میشود.
نتیجهگیری: شما یک معمار مکالمه هستید، نه یک اپراتور
فروش تلفنی موفق، دیگر به شانس یا استعداد ذاتی وابسته نیست. این یک مهارت مهندسیشده است که بر پایه درک عمیق از نحوه کارکرد مغز انسان بنا شده است. با استفاده از این پنج ترفند، شما کنترل مکالمه را از سطح کلمات فراتر برده و مستقیماً بر واکنشهای شیمیایی و عصبی مغز مشتری تأثیر میگذارید. شما دیگر فقط یک فروشنده نیستید، بلکه یک معمار مکالمه هستید که هر کلمه و هر مکث را برای ساختن اعتماد، ایجاد ضرورت و هدایت مشتری به سمت بهترین تصمیم، طراحی میکند.
با توجه به این اصول، کدام یک از این ترفندها را میتوانید همین امروز در تماس بعدی خود پیادهسازی کنید تا واکنش مغز مشتریتان را تغییر دهید؟
برای یادگیری عمیقتر اصول متقاعدسازی بر پایه مدلهای کلاسیک، میتوانید مقاله هنر متقاعدسازی را مطالعه کنید.
همچنین، برای تبدیل شدن به یک استاد در اصول متقاعدسازی، میتوانید با سری جدید دانشجویان ما در کارگاه متقاعدسازی پیشرفته همراه شوید.
برای دریافت نکات روزانه و هر تکنیک فروش تلفنی جدید، شبکه اجتماعی استاد بهزاد استقامت را دنبال کنید.
0 / 5. 0